رادین جانرادین جان، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره
راستین جانراستین جان، تا این لحظه: 8 سال و 16 روز سن داره

رادین ، بزرگ مرد کوچک ما

واکسن دوماهگی

گل خشگلم روز سه شنبه واکسن دو ماهگیشو زد .  عزیزم بعد واکسن هم اروم بود فقط انگار باهامون قهر کرده بود و هر کدوممون باهاش حرف میزدیم فقط اخم تحویلمون میداد . شب یکم تب کرد که مامانی اومد پیشمون و شب هم به خوبی گذشت ؛ کلا زیاد بهمون سخت نگذشت   ...
31 خرداد 1393

رادین ِدلربا

رادین هر روز که میگذره بیشتر از روز قبل دوست دارم اصلا تا این حد عشق و دوست داشتنت رو نمیتونستم تصور کنم؛ الان تو اتاق داری از خودت صداهای عجیب غریب در میاری و حسین در حالی که داره لباساشو اماده میکنه برای فردا که میخواد بره سرکار قربون صدقت میره . من میدونم شیر میخوای جیگری پس میرم که بهت شیر بدم الهی قربون شکلت بشم . ...
26 خرداد 1393

وقتی برای اولین بار با هم به حمام رفتیم

رادین جونم پسر قشنگو ارومم ، هر روز که میگذره بیشتر عاشقت میشم ؛ خیلی دوست دارم پسرطلای خودم . امروز برای اولین بار با حسین تنهایی بردیمت حمام و تو مثل دفعه های قبل خیلی اروم بودی ؛البته اولین حمامتو وقتی دو روزت بود با عمه زری رفتی .  فکر کنم آب تنی رو دوست داری چون اصلا گریه نمیکنی وقتی تو حمامیم خیلی آرومی . مامانی رفته مکه و قرار از اونجا برات کلی سوغاتی های قشنگ بیاره ؛ هر سری که بهش  زنگ میزنیم اول و آخر حرفش فقط شمایی و ی جمله در میون میگه که رادین من حالش چطوره . خشگل مامان بعد از حمام امروز   ...
8 خرداد 1393

چهل روزگی

عزیزم یکشنبه چهلمین روز بود که از تولدت میگذشت ، طبق رسم و رسوم عمه زری اومد برای حمام بردنت . مامان مکه هست و ما خیلی تنهاییم ، به عمه سفارش کرده بود که بیاد و حمام ببرتت. همون یکشنبه عصر رفتیم قم خونه مادرجون و پدرجون . اونجا بخاطر به دنیا اومدن شما گوسفند کشتن و مهمونی دادن ؛ سه شنبه شب برگشتیم خونمون . *قبل رفتن خونه خودمون * *حیووونی * *این اقا پسر تپل مپل هم پسردایی حسین که هست که الان 3 ماهشه ؛ پسرملوس من در برابرش مثه ی جوجه کوچولو میمونه ؛ ایشالا جفتتون داماد بشید*   ...
6 خرداد 1393
1